گفت وگوی مهر با مجتبی گلستانی؛
ادبیات داستانی ایران دیگری ساز است، خصلت خودانتقادی نداریم
به گزارش جاوید شو گلستانی، مترجم و پژوهشگر حوزه های فلسفه و نقد ادبی اعتقاد دارد كه ادبیات داستانی ایران دستگاهی دیگری ساز است. نگاه این ادبیات به دیگری های برساخته شده توسط اجتماع هم بسیار سخیف و سطحی است.
به گزارش جاوید شو به نقل از مهر، حوزه مطالعات فرهنگی در ایران مدتی است كه بالاخره روی خوش به مباحث مربوط به «دیگری»ها و مولفه های «دیگری» ساز در فرهنگ ایران، نشان داده است. این در صورتی است كه عدم توجه به چنین مباحثی - در هر جامعه ای - بطور قطع به تشتت فرهنگی در اجتماع انسانی می انجامد. متفكران آزاداندیش غربی دهه هاست كه روی این مسائل حساس بحث كرده و در ادامه هم می كنند. گسترش چنین مباحثی رونق فرهنگ گفتگو را موحب خواهد شد. متاسفانه شاید بتوان اظهار داشت كه وابستگی شدید فرهنگ به دولت و نهادهای قدرت سبب شده تا ادبیات مطالعات فرهنگی در ایران كمبودهای بسیار داشته باشد.
در طول این دهه ها همیشه بحث از «دیگری» همواره با مشت آهنین روبه رو شده و علت این ممنوعیت هم مشخص نیست. همین رویكرد سبب شده تا فرهنگ و صنایع فرهنگی در ایران – شاید بدون توجه به نتایج كار و به صورتی كاملا ناخواسته از جانب تولیدكنندگان – هیچگاه رویكرد درستی را در مواجهه با دیگری نداشته باشند. درباره این مسئله با مجتبی گلستانی به گفتگو نشستیم. گلستانی یكی از كسانی است كه مهم ترین دغدغه فكری اش نظام های دیگری ساز در فرهنگ ایران است. او دكترای فلسفه دارد و نامش در طول این سال ها همیشه بعنوان یك منتقد فعال عرصه فرهنگ در مجامع علمی مطرح بوده است.
فصل مهمی از مطالعات فرهنگی به نظام های دیگری ساز در فرهنگ های مختلف اختصاص دارد. یكی از وجوه این نظام در بازتاب تصویر دیگری ها در ادبیات و هنر است. درباره این بازتاب شما مطالعات مهمی داشته اید و اگر موافق باشید گفتگو را از همین وجه یعنی نظام های دیگری ساز در ادبیات و هنر ایران بخصوص ادبیات داستانی معاصر آغاز نماییم.
اتفاقا من كتابی با عنوان «نقد ادبی و معلولیت» دارم كه بزودی توسط انتشارات كتاب فانوس در دسترس مخاطبان قرار می گیرد. در این كتاب من مفصل نگاه ادبیات داستانی ایران به معلولیت را بررسی و تحلیل كرده ام. این كتاب در اصل گسترش و تحول یافته پایان نامه كارشناسی ارشد من در رشته فلسفه هنر است كه از آن با عنوان «بررسی معلولیت در داستان فارسی» در دانشگاه علامه دفاع كردم. رویكرد نظری من در این پایان نامه از فوكو وام گرفته شده بود كه اگر موافق باشید درباره اش توضیح خواهم داد، اما فكر می كنم این كتاب اولین اثری است كه در زبان فارسی در حوزه مطالعات معلولیت منتشر می شود.
مطالعات معلولیت در غرب چه سابقه ای دارد؟
از دهه ۱۹۹۰ یك رشته از مطالعات میان رشته ای در غرب با عنوان «مطالعات معلولیت» تاسیس شد. دغدغه اصلی در این رشته چگونگی تبیین معلولیت است. مسئله مهم كسانی كه در این رشته ورود پیدا كرده اند این است كه ما باید از الگوهای لیبرالی فردگرایانه پزشكی معلولیت گذر كرده و بر اساس الگوهای اجتماعی یا گاها جامعه شناختی معلولیت را بررسی نماییم. این رشته و مطالعات در كشورهای انگلیسی زبان، بخصوص در بریتانیا، بخشی در كشورهای اسكاندیناوی و قسمتی هم در كانادا و آمریكای شمالی پیگیری می شود. در آلمان هم كارهای محدودی در این عرصه انجام شده اما در فرانسه من كار جدی در این مساله ندیدم. در بریتانیا این رشته بسیار تحت تاثیر جامعه شناسی انگلیسی و مطالعات فرهنگی است. دغدغه اصلی آنها این است كه باید بررسی شود كه معلولیت در جامعه چگونه تولید می شود؟
از دهه ۱۹۹۰ یك رشته از مطالعات میان رشته ای در غرب با عنوان «مطالعات معلولیت» تاسیس شد. دغدغه اصلی در این رشته چگونگی تبیین معلولیت است. مسئله مهم آنها این است كه ما باید از الگوهای لیبرالی فردگرایانه پزشكی معلولیت گذر كرده و بر اساس الگوهای اجتماعی یا گاها جامعه شناختی معلولیت را بررسی كنیمالگوی نظری این مطالعات چه بوده است؟ آنها از دل چه جریان هایی بیرون آمدند؟
الهام بخش مطالعات معلولیت بوده دو جنبش است: نخست فمینیسم و دیگری مطالعات پسااستعماری. به عبارتی پدر مطالعات معلولیت یكی بحث در حوزه زبان و دیگری بحث در حوزه نژاد و اقلیت های قومی، زبانی، نژادی و... است. اتفاقات بعد از جنگ جهانی دوم در حوزه نظریه باعث شد كه مسائل تبعیض ضد زنان و اقلیت های قومی و نژادی بررسی شده و دو رویكرد مطالعات پسااستعماری و فمینیسم شكل بگیرد. بعد از قوام این مطالعات مشخص شد كه شمولیت ساحت نظری این حوزه می تواند اقلیت معلول در جامعه را هم دربر بگیرد. بدین سبب ابتدا یكسری جنبش های اجتماعی برای حقوق معلولان ابتدا در انگلستان و بعد آمریكا شكل گرفت كه بسیار قوی هم بر حقوق معلولیت و هم بر گسترش فعالیت های مدنی برای احقاق این حقوق تاكید می شد. از بطن این جریان مطالعات معلولیت و نظریه معلولیت بیرون آمد كه اساس معلولیت چیست و چگونه باید تبیین شود و از همه مهم تر اینكه چگونه معلولیت در جامعه بوجود می آید؟
به عبارتی در این مطالعات معلولیت هم بعنوان یك «دیگری» عنوان شد كه در جامعه صدایش شنیده نمی شود؟
بله با این روایت كه گفتم معلولیت هم در واقع مثل زنان و رنگین پوستان یك «دیگری» است كه صدایش در جامعه خفه شده و می شود. البته خود نظریه و مطالعات معلولیت شاخه های مختلف دارد، اما استراتژی اصلی این است كه معلولیت یك پدیده برساخته اجتماعی است، بدین سبب به قول فیلسوفان پساساختارگرا دیگر یك مقوله طبیعی به حساب نمی آید، بلكه چیزی است كه طبیعی شده یا طبیعی جلوه داده شده و هیچ ربطی به سرشت و ذات ندارد. از سوی دیگر هم بحث شده معلولیت مسئله فردی نیست. به سبب آنكه در این مطالعات الگوهای اومانیستی و ایندیویجوالیستی – به آن معنایی كه در فضای سرمایه داری است – به كناری گذاشته شده اند، این نظریه مطرح شده كه جامعه نه تنها در قبال معلول مسئول است بلكه اصولا خود چیزی است كه معلولیت را تولید می كند.
كار فكری فیلسوفان پساساختارگرا بر این مطالعات تاثیر بسیار گذاشت اما فراتر از آن این اندیشه های فوكو بود كه غنای این مباحث و مطالعات را باعث شد. همه بحث فوكو تاثیر گفتمان ها در تولید مفاهیم و معناهاست و آنها از این بحث در چگونگی شكل گیری مفهوم معلولیت و مفاهیم وابسته به آن استفاده كردند. همینطور ژاك دریدا هم با بحث تمایز میان سالم و غیرسالم بسیار بر این جریان اثر گذاشت. در كتاب هم من این مباحث را به تفصیل باز كرده ام.
به طور معمول در جامعه ایران هم آنچه در اولین مواجهه با معلولان پیش می آید، این تمایز میان بدن سالم و بدن ناقص است كه باوجود ادعای فرهیختگی افراد مدام هم بازتولید می شود. این نگاه در ادبیات داستانی معاصر كه قاعدتا حجم عمده آن توسط روشنفكران تولید شده، چگونه است؟
در فصل مهمی از رساله و كتاب به این مساله پرداخته ام. مسئله من این است كه بدن معلول به مثابه بدن «دیگری» در رمان و داستان فارسی ترسیم شده است كه آنرا برای شما هم شرح خواهم داد. امیدوارم بتوانم در مجلد دوم این كتاب چگونگی تصویر بدن معلول در سینمای ایران بپردازم. در كتاب داستان هایی از ابراهیم گلستان، رمان «بوف كور» صادق هدایت، «ملكوت» بهرام صادقی، داستان كوتاه هایی از جلال آل احمد، بهرام صادقی، هوشنگ گلشیری و... با این رویكرد تحلیل شده اند.
تحلیل شما ساختار این داستان و رمان ها را هم دربر می گیرد؟ فی المثل آیا به نوع روایت و هماهنگی بین فرم و محتوا را هم بررسی نموده اید؟
ببینید اساسا در تمام رمان ها و داستان های فارسی، بجز داستان «نمازخانه كوچك من» گلشیری، شخصیت معلولی كه به داستان شكل بدهد نداریم، یعنی شخصیتی كه تمام اتفاقات علی و معلولی داستان بر دوش او باشد و روایت را جلو ببرد. البته من در این كتاب به داستان های جنگی نپرداخته ام.
این نپرداختن خود یك سوال بزرگ است، چرا ادبیات ایران هیچ اثری با محوریت شخصیت یك معلول ندارد. در همه داستان هایی هم كه در آنها درباره معلولیت سخن به میان می آید، شخصیت معلول فرعی و حاشیه ای است. در كنار این نكته كه معلول هم مانند باقی «دیگری ها» شخصیت حاشیه ای است در داستان های فارسی گاهی استعاره، فرصت یا ابژه ای می شود برای بیان حرف و روایت بخصوصی. مثلا ابراهیم گلستان در داستان «چرخ» كسی را روایت می كند كه در خانه اربابی به كار مشغول می باشد. او وظیفه دارد كه هر روز بچه ارباب را كول كند و به مدرسه ببرد. زمانی كه ویلچر به خانه ارباب آورده می شود دیگر این شخص هویت خویش را از دست می دهد، چون كه ویلچر جای او را گرفته است. در این داستان ستم ارباب با عنایت به معلولیت نشان داده شده و تفسیرهایی كه بر این داستان نوشته شده حول و حوش این معناست كه نظام ارباب رعیتی در ایران پالیش می لنگد و... حتی عباس میلانی تفسیر كرده كه این چرخ نشان دهنده مدرنیته است.
تفسیر حسین پاینده از رمان «شازده احتجاب» به شدت سخیف است. این به اصلاح منتقد ادبی كه متاسفانه داعیه آكادمیك هم دارد در تفسیر خود از شازده احتجاب بسیار خوشحال است كه به كشف هایی! نائل شده بدون هیچگونه نگرش انتقادی كه به رابطه قدرت در این رمان داشته باشددر داستان ها و رمان های ایرانی همه چیزهای بد و منفی را با استعاره معلولیت بازنمایی كرده و می كنند. بهرام صادقی وقتی می خواهد جهان را بد و موقعیت تراژیك آنرا ترسیم كند شخصیت كوتوله ای را وارد داستان خود می كند. هرچند كه این شخصیت یك سفر قهرمانی را طی می كند، اما بعد كسی او را تحویل نمی گیرد. به عبارتی بهرام صادقی وقتی می خواهد ماهیت دریغ آمیز جهان و سرشت سوگناك زندگی را نشان دهد، از معلولیت بهره می گیرد.
در «بوف كور» و «ملكوت» هم معلولیت بعنوان گونه ای عذاب خود و تعذیب مطرح می شود. در رمان «شازده احتجاب» گلشیری هم صدای قژقژ ویلچر، نماد مرگ است. كلا نویسندگان ایرانی ترسیم هر چیز منفی یا سلبی را با استفاده از نمادهای معلولیت انجام داده اند.
در این كتاب همه بحث من این است كه معلول یك ابژه است، حال در جایی ابژه سیاسی، در جای دیگر فرهنگی و... در داستان های فارسی مدام تحت چنین مكانیزم هایی معلولیت بازنمایی شده كه به قول فوكو ابژه سازند. در اصل معلول سوژه ای است كه در نهایت تبدیل به ابژه می شود. اما همانطور كه اشاره كردم تنها داستانی كه در آن به معلول صدا داده شده تا به مثابه یك معلول شنیده شود، «نمازخانه كوچك من» گلشیری است. گلشیری در این داستان خیلی از مسائل و معضلاتی را كه برای یك معلول در جامعه می تواند وجود داشته باشد، از درون بررسی نموده است. معلول در این داستان مسائلش را خود مطرح می كند و از همه مهم تر این است كه گلشیری در اثر نشان داده است كه معلولیت یك معلول در درون جامعه بیشتر برجسته می شود.
پس به عبارتی در داستان ها و رمان های فارسی شخصیت معلول بدل به ابژه ای برای بازنمایی جهانبینی نویسنده می شود؟
بهره گیری من از فوكو در امتداد تحلیل این روند بود كه چگونه معلول بعنوان یك سوژه تبدیل به ابژه می شود؟ ابژه شدن سوژه به عبارتی تحت انقیاد درآمدن سوژه است، هرچند كه در نظر فوكو معنای سوژه خود تابع بودن را می رساند. اصل حرف من این است كه معلول در داستان های فارسی به مثابه یك ابژه بازنمایی شده است، ابژه ای به جهت اینكه نویسنده حرف دیگری بزند. مثلا در داستان «چشم دوم» محمد محمدعلی معلول یك ابژه سیاسی است. در داستان «داود گوژپشت» صادق هدایت هم ابژه ای است برای نشان دادن جهانبینی تراژیك نویسنده. برای تحلیل این قصه من نیاز داشتم تا ابتدا «بوف كور» را تحلیل كنم و نشان دهم كه جهانبینی بوف كوری چیست. به عبارتی داستان داود گوژپشت در امتداد جهانبینی بوف كوری است كه مفهوم پیدا می كند. به عبارتی در این آثار معلول بعنوان ابژه ای است تا وضعیت تراژیك جهان و تغییر ناپذیر بودن این وضعیت را نشان دهیم.
همچنین گلشیری هم در رمان «شازده احتجاب» برای نشان دادن روابط اشرافی خاندان رو به زوال به معلولیت نگاه می كند. از یك طرف این خاندان به شدت سركوب گر بوده و معلولان را سركوب كرده و از سوی دیگر معلولیت خودش هم نماد مرگ و یا اضطراب های شخصی می شود كه رو به مرگ است. همانطور كه گفتم فقط در «نماز خانه كوچك من» است كه شاهد این ابژه سازی نیستیم.
در داستان ها و رمان های ایرانی همه چیزهای بد و منفی را با استعاره معلولیت بازنمایی كرده و می كننداما برای من مهم تر از خود داستان ها تفسیرهایی است كه روی آنها نوشته شده همین تفسیرها هستند كه معانی این داستان ها را بوجود آورده اند و به قول فوكو گونه ای از گردش گفتمان در دل تفسیرها شكل گرفته است. همچون آنها می توانم به تفسیر بسیار بسیار سخیف حسین پاینده از رمان «شازده احتجاب» اشاره كنم. این به اصلاح منتقد ادبی كه متاسفانه داعیه آكادمیك هم دارد در تفسیر خود از شازده احتجاب بسیار خوشحال است كه به كشف هایی! نائل شده بدون هیچگونه نگرش انتقادی كه به رابطه قدرت در این رمان داشته باشد. او مشعوف است به این كشف كه قژقژ ویلچر معنای مرگ می دهد و نام خویش را هم منتقد می گذارد و اصلا هم كاری به این نكته ندارد كه در اینجا اساسا نظام تبعیض قوت گرفته و تولید و بازتولید شده است. پاینده واقعا منتقدی درجه است كه در آشفته بازار نقد ادبی در ایران اسمی برای خود در كرده است. او یك منتقد محافظه كار دانشگاهی است كه خود به هیچ عنوان طاقت نقد ندارد. اتفاقا من در كتاب به این ذوق زدگی او از كشف این معانی اشاره كرده ام.
عباس میلانی و لیلا صادقی هم در نقد و تفاسیر خود به هیچ عنوان نگرش انتقادی به بازنمایی بدن معلول در این رمان ها نداشته اند و جالب این است كه اینها هم ذوق زده از كشف معانی هستند. ما در جریان نقد ادبی بیشتر مفسر داریم تا منتقد و طبیعتا بین منتقد و مفسر تفاوت از زمین تا آسمان است. سنت نقد ادبی ما هم بیشتر شرح نویسانه است تا انتقاد. همینطور حسن میرعابدینی هم در نقد «نمازخانه كوچك من» می نویسد كه شخصیت راوی در منیت های خود گیر كرده است. او بسیار اخلاق گرایانه تفسیر می كند این در صورتی است كه اصلا به مكانیزم هایی كه باعث شده تا شخصیت معلول این داستان این گونه فكر كند، توجهی ندارد. به عبارتی این مثلا منتقدان به سهم جامعه در سركوب معلول ها توجهی نداشته اند و بیشتر همان فرهنگ و سنت سركوب گر را بازتولید كرده اند. بنا بر این من هم با متن ها سروكار داشتم و هم با این تفسیرها و هر دو مورد را تحلیل كرده ام.
سنت نقد ادبی ما نحیف است و چیز خاصی تولید كرده و در بهترین حالت مثلا می توانی یك مقاله چهار صفحه ای درباره این حوزه ها پیدا كنید. منتقدان ایرانی به سبب آنكه در نظام های متافیزیكی دوگانه انگار گیر كرده كرده اند مدام در تمایزاتی مانند زشت و زیبا باقی مانده و اگر هم مثلا روابط سالم و ناسالم را كشف كرده اند، چون سالم را برتر می دانستند، هر دیگری و یا هر معلولی را دفع و طرد كرده اند.
یكی از مباحث مهم در كتاب من بررسی مكانیزم های طرد معلول است. من البته ادعایی ندارم اما به نظرم با چنین پژوهش هایی می توانیم به شكلی به پژوهش های باستان شناسی معلولیت برسیم.
می توان اظهار داشت كه معلولیت پدیده ای مدرن است؟
كسانی كه در حوزه مطالعات معلولیت كار كرده اند، بر این باورند كه معلولیت پدیده ای مدرن است. غربی ها بر این باورند كه در قرن هجدهم و با برآمدن مفهوم نرمالسی، معلولیت هم بوجود آمد. فوكو هم در بررسی چگونگی شكل گیری نظام های پزشكی به این مفاهیم می پردازد. حتی برخی تحلیل كرده اند كه ما واژه معلولیت را تا قرن ۱۸ نداریم و این واژه با شكل گیری مفاهیم بهنجار بودن یا بدن بهنجار در این قرن شكل گرفته است.
اساسا در تمام رمان ها و داستان های فارسی، بجز داستان «نمازخانه كوچك من» گلشیری، شخصیت معلولی كه به داستان شكل بدهد نداریم، یعنی شخصیتی كه تمام اتفاقات علی و معلولی داستان بر دوش او باشد و روایت را جلو ببرددر فیلم شاهكار «مرد فیل نما» اثر دیوید لینچ، نشان داده می شود كه چگونه در قرن هجدهم كه جامعه در حال صنعتی شدن بود، یك انسان معلول بدل به یك ابژه پزشكی می شود و مردم هم او را طرد می كنند. بله شكل گیری این مفاهیم برای آغاز قرن هجدهم و دوره صنعتی شدن است. برای كسانی كه نقد معلولیت می كنند مدرنیته به شدت با مفهوم معلولیت پیوند خورده است.
چه نگاهی در تفكر مدرن سبب بوجود آمدن مفهوم «معلولیت» شد؟
تمایزهایی كه مدرنیته در نظام های بهنجار ساز پزشكی خود گذاشته تا یك تعریف ثابت از انسان را به كرسی بنشاند، مبنای بوجود آمدن مفهوم معلولیت است. در این نظام ها تعاریف از انسان به بدن او محدود شده و قضاوت انسان هم بر اساس این تعاریف است. از دل همین نظام های پزشكی است كه الگوهای اخلاقی و فكری بیرون كشیده می شوند و این الگوها مبنای قضاوت است. بعنوان مثال یكی از مسائلی كه پژوهشگران مطالعات معلولیت روی آن دست می گذارند این است كه این نظام ها در تبیین معلولیت یك دیدگاه الهیاتی و تئولوژیكی دارند. در دیدگاه الهیاتی این نظریه وجود دارد كه خشم خداوند سبب تولد یك فرزند معلول در خانواده ای می شود. همچنین بارها با آوردن الگوهای اخلاقی خواسته اند مثلا ثابت كنند كه وجود معلولیت در اصل بازتاب نابهنجاری های اخلاقی است.
متاسفانه این دیدگاه تئولوژیك در ادبیات دینی ایران هم به شدت به چشم می خورد. احادیث بسیاری جعل شده در خصوص اینكه چون فلان كار را كرده یا فلان كار را نكرده اید فرزند شما معلول شده است. یا حتی برخی رساله های حاوی دستورات شرعی هم بیان كرده اند كه مثلا اگر می خواهید فرزند شما گرفتار نقض عضو یا فلان بیماری نشود، در فلان شب خاص با همسر خود نزدیكی نكنید.
وجود این مباحث در ادبیات فقهی به این علت است كه ادبیات ادیان ابراهیمی هم به شدت با تاریخ متافیزیك پیوند خورده است. اگر مقرر است بعد از هایدگر الهیات داشته باشیم آن بطور قطع «نا الهیات» است و به عبارتی تئولوژی به معنای سنتی اش نیست. بنا بر این هم این سنت دینی بطور قطع ربط مستقیمی به متون كتب مقدس ندارد.
درست می فرمایید. در كلام الله مجید هم نه تنها به چنین نكاتی اشاره نشده بلكه با طرح بعضی از صفات حق تبارك و تعالی چنین دوگانه سازی هایی نفی می شود. چنین رویكرد و چنین ادبیاتی فقط در بعضی احادیث مطرح گردیده است.
بله متعلق به سنت است و نص كتاب مقدس. در اصل می توان اظهار داشت كه متعلق به فرهنگ است. به صورت كل اما این الگوها متافیزیكی است و مهم تر از آن این است كه الگوهایی دوگانه ساز یا دوگانه انگارند. الگوهای دوگانه انگار مبتنی بر طرد یك طرف موربند و به شدت دیگری ساز هستند. بجز اسلام در مسیحیت و یهودیت هم از این گونه ادبیات فراوان است. چندی قبل كتاب درخشانی دیدم كه معلولیت را در سه حوزه فكری یهودیت، مسیحیت و اسلام بررسی نموده بود. غربی ها تا دلتان بخواهد در این عرصه كار كرده و حتی معلولیت در یونان باستان را هم بررسی نموده اند.
تمایزهایی كه مدرنیته در نظام های بهنجار ساز پزشكی خود گذاشته تا یك تعریف ثابت از انسان را به كرسی بنشاند، مبنای بوجود آمدن مفهوم معلولیت استمتافیزیك سنت «دیگری» سازی است و به دنبال آن است كه هرگونه غیریتی را كنار بگذارد و به معنای لویناسی كلمه اخلاقی نیست. مدام به دنبال فروكاستن «دیگری» به «همان» است. متاسفانه وقتی مقرر است مسئله تبعیض را تصحیح نماییم با این نظام های دوگانه ساز حتما درگیر می شویم. در تصحیح این تبعیض حتما با سنت متافیزیك، با اخلاق به معنای كلاسیكش و حتی بیشتری از هر چیز دیگری با افلاطون باید درگیر شد. وقتی با اخلاق به معنای كلاسیك درگیری پیش می آید قاعدتا با سنت های دینی هم اصطكاكی امكان دارد رخ دهد.
و نكته مهمتر این است كه این تصحیح تعریف از «انسان» را هم به چالش می كشد. یعنی ورود در این عرصه ما را نیازمند به شكلی انسان شناسی جدید می كند. مثلا تعریف انسان به حیوان ناطق سبب می شود تا خیلی از معلولیت ها از دایره شمولیت انسان بیرون رود. همینطور تعریف انسان به اندامش می تواند خیلی از معلول ها را بدل به «نا انسان» كند.
به همین دلیل زیرسوال بردن نظام های پزشكی و نظام های هنجارساز و اخلاقی توسط فوكو، زیرسوال بردن نظام های متافیزیكی دوگانه ساز توسط ژاك دریدا، طرح مسئله بدن بدون اندام توسط ژیل دلوز و طرح مباحث مربوط به «دیگری» توسط امانوئل لویناس و پیش تر از همه اینها هایدگر و به صورت كل مطالعات پساساختارگرایی، بسیاری من در طرح مسائل مربوط به مطالعات معلولیت راهگشا بودند.
بنابراین در جمع بندی این بحث می توان اظهار داشت كه ادبیات داستانی ایران و حتی حوزه نقد ادبی «دیگری» ساز بوده و مفاهیم فاشیستی در رابطه با این بحث را مدام بازتولید كرده اند؟
به طور كل هر متنی كه در داخل نظام متافیزیكی شكل بگیرد «دیگری» ساز است. تعارف نداریم ادبیات داستانی ایران خصلت انتقادی و خود انتقادی ندارد. این نكته را داریم درباره متون بزرگ و جریان سازی مانند «بوف كور» مطرح می نماییم. «بوف كور» متنی است كه نسبت به زمان و مكان خود آگاهی دارد و خصوصیت هایش سبب می شود كه ما آنرا فراداستانی بدانیم كه می داند و می فهمد كه دارد چه كاری می كند. اتفاقا از وجهی «بوف كور» نقاد است و دارد رابطه روانشناختی «من» با «دیگری» را زیر سوال می برد. «بوف كور» نسبت به وضعیت خود و تغییر زمانه خودش و رابطه با «دیگری»، رابطه مرد متافیزیكی كلاسیك قلدر و خشن با زن و اینكه زن دیگر آن خصوصیت های اصیل خودش را ندارد، اگاهی داشته و آنرا نقد می كند و این نقد هم در زمانه ای است كه اتفاقا هیچكس آن وضعیت خاص را نمی فهمید. اما همین متن نسبت به بدن و اندام معلول دیدگاهی دارد كه انتقادی نیست. در داستان «داود گوژپشت» هم تبعیض ها بازتولید می شوند.
همچنین بهرام صادقی هم در رمان «ملكوت» خوش بینی متافیزیكی را از مخاطبش می گیرد و می گوید كه جهان رمانتیك نیست و یكسری مسائلی وجود دارد كه به تو تحمیل شده و فكر كردن تو را تعیین می كند. اما همین متن برای نشان دادن سویه تراژیك جهان یك ابژه متافیزیكی می سازد. بهرام صادقی حرف هستی شناسی مهمی را بیان می كند اما با چه عنصری؟ دارد درباره ساختار سركوبگر جهان با سركوب كردن شخصیتی دیگر حرف می زند. ما سنت انتقادی نسبت به معلول و معلولیت نداریم.
من در جریان رمان های غربی، كمتر اثری را می بینم كه نسبت به مسئله تبعیض زنان و معلولان یا اقلیت های نژادی دیدگاه انتقادی نداشته باشد. در غرب سنت انتقادی نهادینه شده و در این سنت است كه رمان تبدیل می شود به منتقد وضعیت موجود. اما رمان فارسی اینگونه نیست. چند سال پیش رمانی خواندم به اسم «زمستان با طعم آلبالو» نوشته الهام فلاح. این رمان روایت كننده زنی ناراضی از زندگی اش است كه دغدغه های خاصی دارد. رابطه این زن با شوهرش خوب نیست و وضعیت روانشناختی اش خاص است. این زن گریزان از مرد در فضای زمان به تنها كسی كه اعتماد می كند یك كتابفروش معلول است. تنها خصوصیت این كتابفروش كه سبب شده زن بتواند به او اعتماد كند معلولیت و به عبارتی اختگی اوست. یعنی چون معلول است بدین سبب فاقد جنسیت است پس من می توانم به او اعتماد كنم. اینجا معلول به مثابه اخته درنظر گرفته شده است. رمان اثری به شدت سطحی و نازل است، اما مهم اینجاست كه این رویكرد به شخصیت های معلول از كجا می آید؟ حتما از یكسری چارچوب ها و ناخودآگاه های فرهنگی است.
این پست جاوید شو را پسندیدید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب