فرهنگ عمومی در جامعه توده ای -۹، نامورمطلق در گزارش جاوید شو:
تقلید، مشی توده های ترسیده است، دیگر مولف نیستیم
جاوید شو: بهمن نامورمطلق می گوید كه جامعه ایرانی امروزه دیگر خاصیت تالیف و مولف بودن را ندارد. به باور نامورمطلق این خطرناك می باشد كه مردم در ترس مطلق به سر ببرند، آنها باید بتوانند آزادانه سخن بگویند.
به گزارش جاوید شو به نقل از مهر، ساختار و نظام فرهنگ عمومی امروز ایران به یك معنا گرفتار پدیده «صنعت فرهنگ» است. تولید كنندگان در این نظام با بهره گیری از ابزار رسانه و پدیده های نوظهوری چون «شبكه های اجتماعی» آنچنان در ابژه سازی سوژه های انسانی موفق عمل كرده اند كه تو گویی دیگر عنصر خلاقیت برای بازتولید شخصی و بازسازی هویتی عملا كاری ناممكن است.
این سیطره هژمونیك رسانه ای كار را به جایی رسانده كه حتی توانایی ایجاد یك نظام ارزش گذاری برای داده هایی كه در معرض هجوم آنها قرار دارند، سلب شده است. فرهنگ عمومی معاصر در ایران چنان تحت تاثیر این هژمونی یكسان ساز و توده ای ساز قرار گرفته كه نه تنها پیشینه تمدنی خودرا فراموش كرده كه حتی ناتوان از درك وضع موجود خود نیز هست. بدین سبب نه می داند چه می خواهد و نه می داند كه مقرر است در چه مسیری قرار گیرد! شاید بتوان این روند توده ای سازی را با تابلوهای نقاشی فرانسیس بیكن، نقاش قرن بیستمی بریتانیایی مقایسه كرد. بیكن در آثار خود با حمله به هویت ارگانیك بدن و از ریخت انداختن فیگورها، فقط توده هایی از گوشت را نشان داده است كه هرچند «بدن »های انسانی است، اما هویت انسانی را نمی توان برای آنها قائل شد.
درباب وضع موجود فرهنگ و تقلیل فرهنگ ایرانی به یك فرهنگ توده ای كه برنامه ای جز تقلید ندارد، با بهمن نامورمطلق به گفت و گو نشستیم. نامور مطلق حالا یكی از چهره های شناخته شده در حوزه نقد و نظریه پردازی فرهنگی است. توجه او به مفهوم اسطوره كاوی، راهی نوین را در راه مطالعات فرهنگی در كشور گشود. «اسطوره كاوی عشق در فرهنگ ایرانی»، «درآمدی بر بینامتنیت»، «بینامتنیت: از ساختارگرایی تا پسامدرنیسم»، «اسطوره و اسطوره شناسی نزد ژرژ دو مزیل»، «اسطوره و اسطوره شناسی نزد نورتروپ فرای»، «اسطوره و اسطوره شناسی نزد ماكس مولر» و «اسطوره شهر اصفهان» عناوین شماری از مهم ترین تالیفات اوست.
یكی از نشانه ها و خاصیت های اصلی فرهنگ توده ای وجود عنصری به نام «تقلید» است. در كنش های فرهنگی امروز تفاوتی ندارد كه منشا یك حركت یا كنش از كجا باشد، مهم این است كه فرهنگ توده ای به تقلید از آن روی می آورند. این تقلید، جامعه امروز ما را گرفتار مشكلات عدیده كرده و حتی كنش های سیاسی و اقتصادی امروز ما نیز تقلیدی است. این در صورتی است كه ما در پیشینه تمدنی مان مقلد نبوده ایم. ما در گذشته حتی اگر در جایگاه مغلوب مقابل یك نیروی مهاجم قرار می گرفتیم و فرهنگ آن نیروی مهاجم به ما حقنه می شد، نظام فرهنگی ما با هضم آن فرهنگ طریق نوینی را بیرون می داد. به عبارتی ما در گذشته بجای تقلید، «محاكات» می كردیم. چرا به چنین وضعیتی گرفتار شده ایم؟
وضعیت «در جهان بودن» ما امروز تغییر كرده است. نسبت ما با «دیگری»، با «شرق»، با «غرب» و... عوض شده است. در دوره هایی نسبت ما در حوزه فرهنگ نسبت «مولف» بوده و ما در وضعیت تالیف قرار داشتیم. حال اگر چیزی هم دریافت می كردیم چون خودمان مولف بودیم آن چیزها كمك می كردند تا تالیف ما قوی تر و فربه تر شود. ما در حوزه های فلسفه، حقوق، هنر، ادبیات و... مباحثی غنی داشتیم و هر زمان هم كه پدیده تازه ای می آمد در ما هضم می شد و ما با آن پدیده تازه خودرا قوی تر و غنی تر می كردیم. یا به عبارتی ما با آن چیز تازه خودمان را واكسینه می كردیم. همان كاری كه امروزه غرب دارد انجام می دهد.
وضعیت «در جهان بودن» ما امروز تغییر كرده است. نسبت ما با «دیگری»، با «شرق»، با «غرب» و... عوض شده است. در دوره هایی نسبت ما در حوزه فرهنگ نسبت «مولف» بوده و ما در وضعیت تالیف قرار داشتیماما كم كم به دلایلی همچون دلیلهای سیاسی، ما از وضعیت تالیف خارج شدیم. استبدادهای داخلی ما را تضعیف كرده و خلاقیت و آزادی را از ما گرفتند. این موجب شد تا اندیشه، شعر، هنر، حقوق، كلام و... ما ضعیف شود. حریت و آزادی در فرهنگ ایرانی اسلامی وجود داشت و در جوامع علمی بحث های شجاعانه و گستاخانه انجام می شد. در آن فرهنگ حتی كافران، زندیقان و ملحدان نیز كاملا آزاد بودند تا بیایند با ائمه و علمای ما بحث كنند. یعنی مخالفان شدید اسلام و دین نیز جلوی حرف زدنشان گرفته نمی شد. منتها در دوره ای جلوی این روند گرفته شده و همگرایی مطلق مسلط شد.
آزادی بیان خلاقیت می آورد. در بعضی دوره های تاریخی ایران وقتی جلوی آزادی بیان و در نتیجه جلوی خلاقیت ها گرفته شد، بالطبع برای حاكمان آن دوره ها فرمانروایی آرام و بی دغدغه را در داخل كشور بوجود آورد، اما آنها از فعالیت بیرونی ها غفلت كرده بودند. به عبارتی فراموش كردند كه تمدن های رقیب مشغول فعالیت هستند و بعد به ناگاه بر ما هجوم آوردند یعنی بر مردمی كه خلاقیتی نداشتند.
تمدن رقیب ما یعنی غرب بعد از قرون وسطی ساختارهایش را تقویت كرد و امكان گفت و گو و چند صدایی را در درون خود فراهم آورد. می توان اظهار داشت كه تجربه قرون وسطی سبب شد تا آنها تحولی را در خودشان ایجاد كنند. بحث من این نیست كه حرف ما حق است یا حرف آنها، می خواهم شما را به این نكته توجه دهم كه حالا «حرف آنها» قدرتمند شده است. به عبارتی اندیشه آنها قدرتمندتر از ما شد.
دلیل قدرتمند شدن حرف آنها چه بود؟
اندیشه در گفت و گو ورز پیدا كرده و قدرتمند می شود. ببینید یك آدم محق و دارای حق هم امكان دارد در مواجهه با یك آدم نیرومند و توانمند از نظر بدنی كم بیاورد. بحث من این است كه چون ما «امكان گفت وگو» را از دست دادیم، حرف ما ضعیف شد و از نظر اندیشه گی و همین طور از نظر تكنولوژی نتوانستیم همپای تمدن رقیبمان، یعنی غرب رشد نماییم.
در میانه بحث می خواهم در پرانتز سوالی را مطرح كنم كه شاید پرسش و دغدغه بسیاری باشد. اصولا چرا غرب بدل به تمدن رقیب ما شد؟ آیا این صرفا به شكست های ما از روسیه در دوران قاجار باز می گردد؟
خیر. از ایران باستان، غرب تمدن رقیب ما بوده است. در دوران باستان میان ایران و یونان، میان ایران و روم، روم و مصر و همچنین میان یونان و مصر رقابت وجود داشت و در معنای كلی این رقابتی میان شرق و غرب بود. مصر در مقابل تمدن غربی بسیار زود جا خالی كرد، چونكه به هر حال به آنها نزدیكتر بود. مشكلات ساختار سیاسی مصر موجب ضعف و شكست آنها و در نتیجه كنار رفتن شان از صحنه رقابت شد. چه بسا كه اگر مصر باقی می ماند، شرق در این رقابت قوی تر می شد. هند و چین هم كه از صحنه رقابت دور بودند. این رقابت میان ایران و یونان باقی ماند و در طول تاریخ پیش از اسلام به خاطر ساختار سیاسی و نبود آزادی ها، تمدن ایران به ناگاه در مقابل حمله اسكندر كم آورد و ضربه مهلكی خورد.
حریت و آزادی در فرهنگ ایرانی اسلامی وجود داشت و در جوامع علمی بحث ها شجاعانه و گستاخانه انجام می شد. در آن فرهنگ حتی كافران، زندیقان و ملحدان نیز كاملا آزاد بودند تا بیایند با ائمه و علمای ما بحث كننددر قرون بعدی، مثلا در دوره ساسانیان، تمدن ایرانی به خاطر همین ساختار سیاسی غلطِ تك محوری مقابل مسلمانان تازه نفس، كم آورد و شكست خورد. بعدها نیز مغولان و ترك ها ضربات مهلك دیگری را بر ما وارد كردند. به عبارتی تمدن ایرانی تا مقطعی به جلو آمد اما بعد از شكست از اسكندر دیگر نتوانست به ساختار درست نائل شود. در ادامه نیز ایران از نظر قدرت امپراطوری فقط توانست گه گداری مانند دوران سامانیان، صفویه، نادرشاه و اوایل دوره قاجار، نفسی بكشد و در دیگر برهه ها قدرت سیاسی و تشكیلاتی در ایران ضعیف بود.
این ساختار سیاسی و تشكیلاتی متزلزل، موجب شكست ها و ضربات مهلكی شد، اما چرا این شكست ها به روایت های فرهنگی ضربه ای وارد نكرد؟
من احساس می كنم، تمدن ایرانی تمدن فرهنگسازی است، اما تمدنی نیست كه بتواند ساختار سیاسی خوبی را بسازد. ما به جز برخی دوره های كوتاه در طول تاریخ، نتوانستیم در حوزه سیاسی ساختارسازی نماییم، اما از نظر فرهنگی توانستیم این كار را انجام دهیم. ادامه حیات هویت ایرانی در طول تاریخ نیز به سبب همین قدرت فرهنگی مان بود و گرنه شاید مانند بعضی از تمدن ها از بین رفته بودیم. فراموش نكنیم كه خیلی از تمدن های قدرتمند در بین رودان، آسیای صغیر و جاهای دیگر از بین رفته و نتوانستند تداوم تاریخی داشته باشند.
به طور كل ما بعنوان یك تمدن مولف به سبب ضعف ساختار سیاسی و اجتماعی، در مواجهه با تمدن هایی كه توانستند خودرا بازسازی كنند، كم آوردیم. بازسازی تمدنی غرب به ویژه در دوره رنسانس موجب شد تا ما از قرون هفدهم و هجدهم یك دفعه مقهور آنها شویم و از آن دوران هم مقلد آنها شدیم. تا قبل از آن ما به هیچ عنوان نقلید نكرده و یك فرهنگ مولف و یكی از سرچشمه های فرهنگ در جهان بودیم.
غرب از یونان باستان یك فرهنگ انحصارطلب و اروپامحور داشته است. یونانیان در دوران باستان خودشان را كانون مدنیت و انسانیت دانسته و دیگران را بربر یعنی غیرمدنی، هنوز شهرنشین نشده و یا وابسته به طبیعت، می خواندند. به عبارتی غرب از یونان باستان با ایجاد این نظام ارزش گذارانه درصدد تسلط بر جهان بود و بالاخره توانستند از قرن شانزدهم و هفدهم به بعد این تسلط را بر جهان قطعی كنند. دستاوردهای غربی ها در زمینه كشتی سازی و كشتی رانی و همین طور ادوات نظامی و جنگ افزارها هم به كمك شان آمد و پشت سرشان هم فلسفه و علم بود. اصولا قرن هجدهم قرن فلسفه است.
به همین دلیلهای است كه در غرب با یك انفجار معرفتی و در كنارش یك انفجار قدرت روبه رو می شویم و در مقابل شاهد می باشیم این دو مولفه در تمدن خودمان رو به افول می رود. پس از رنسانس اندیشه و قدرت در غرب طلوع باردیگر دارد و نزد ما غروب. بنا بر این طبیعی است كه ما نه تنها دیگر قدرت حمله و نفوذ را نداریم، بلكه قدرت ایستادگی و مقاومت را نیز در خیلی از حوزه ها همچون فرهنگ از دست داده ایم، یا در حال از دست دادن هستیم. بدین سبب ما حالا دیگر نمی توانیم تألیف نماییم یا «محاكات» انجام دهیم و كار ما فقط «تقلید» شده است. زمانی می توانیم محاكات یا «از آن خود سازی» نماییم كه قدرتی داشته باشیم و مولفه های فرهنگ وارداتی را در دل آن قدرت در بر بگیریم.
متاسفانه ما حالا توسط اندیشه و قدرت غرب «در بر» گرفته شده ایم و این در بر گرفته شدن از دوران قاجار شروع شد. از آن دوران بود كه اروپا قدرت مطلقه نظامی در جهان را بر عهده گرفت. بنا بر این هم پادشاهان قاجاریه مدام تلاش می كردند تا در عكس ها فیگورهایی شبیه ناپلئون داشته باشند و مانند او عكس بگیرند. رضاشاه نیز تلاش می كرد تا خودرا شبیه هیتلر كند. یعنی آنها مدلهای ما شدند. در معماری و شهرسازی به سمت فرنگی شدن رفتیم و عمارت های «كلاه فرنگی » ساختیم. ما حتی در حوزه زیبایی شناسی كه آخرین سنگر فرهنگی یك ملت است هم به حال ضعف گرفتار شدیم و كم كم داریم مولفه های خودمان را از دست می دهیم. البته هنوز داریم در این عرصه مقاومت می نماییم.
امروزه برای بسیاری تن زیبا، صورت زیبا، رنگ زیبا، چشم زیبا و... مدلول سابقش را از دست داده است. بنا بر این هم زن فرنگی شد مدل زن ایرانی و مرد فرنگی شد مدل مرد ایرانی و در مرحله فرادست؛ قدرت فرنگی شد مدل قدرت ایرانی. شهرسازی فرنگی شد مدل شهرسازی ایرانی. این مولفه ها شاید در جای خود و در تمدن خود خوب بودند، اما وقتی وارد فرهنگ ایران شدند، ما را گرفتار یك تضاد درونی نه چندان خوشایند كردند. بطور كل ما برای این نوع مواجهه با غرب بعد از قرون هجدهم و نوزدهم آمادگی نداشتیم و اصولا برای این مقابله تربیت نشده بودیم.
در دوره های قبل از قاجار هم ساختار سیاسی گفت وگومحور نبود و بر پایه احترام عمودی قرار داشت، اما ما در آن دوران خاصیت تولیدگری را داشتیم. یعنی ما هم در حوزه های فرهنگ و علوم انسانی مولف و تولیدگر بودیم و هم در حوزه اقتصاد. ما توانایی تولید كالاهای استراتژیك داشتیم و البته توانایی صادرات آن به جهان. از قرن ۱۹ به بعد است كه خاصیت تولید از جامعه ایرانی كم رنگ شده و مصرف گرایی صرف جای آنرا می گیرد. حالا هم ما نفت می فروشیم تا كالای مصرفی وارد نماییم.
این نقشه ای بود كه اروپایی ها ریخته بودند. در حقیقت ما هم آمادگی گرفتار شدن به این وضعیت را داشتیم. وقتی رشد آدم ها در ساختاری است كه آنها را خدمتكار و بله قربان گو بار می آورد، نباید انتظار چیزی جز این را داشت. آدم هایی كه در خدمت قدرت و حكومت و چهره های مستبد قرار می گیرند، آمادگی این را دارند كه در خدمت یك نیروی خارجی هم درآیند. وضعیت ما به ویژه در دوران قاجار اینگونه بود. ما اگر فرهنگ آزادی و حریت داشتیم، این فرهنگ اگر پادشاهش هم شكست می خورد، توانایی مقابله را از دست نداده و مبارزه را ادامه می داد. اما چون ما هرمی سفت و غیرقابل انعطاف از قدرت را درست كرده بودیم، وقتی راس این هرم زمین می خورد همه به صورت دومینویی به خاك می افتادند. اما اگر قدرت در بدنه این هرم هم توزیع می شد و هر كسی بر اساس آن مسئولیت و فعالیت خودش را داشت و در عین حال می توانست از پادشاه و دست اندركاران حساب كشی كند، آنگاه گروه های اجتماعی راحت در خدمت بیگانه درنمی آمدند.
این خطر همیشه ایران را تهدید می كند. مستبدان همیشه فكر می كنند كه با اطاعت محض مردم از آنها، بقایی خواهند داشت، اما فراموش می كنند كه این اطاعت محض قابلیت این را دارد كه در خدمت یك قدرت دیگر هم قرار بگیرد. به همین خاطر بود كه ما در خیلی از برهه ها و بزنگاه های تاریخی شكست های شدیدی خوردیم. ترساندن مردم هم همین وضعیت را فراهم می آورد. بعنوان مثال مردمی كه در اواخر دوران هخامنشی از حكومت وحشت داشتند، از دشمن هم وحشت كرده و ایستادگی نكردند. نهادینه شدن ترس در بین عامه مردم، ویرانگر است.
آدم هایی كه در خدمت یك حكومت و چهره های مستبد قرار می گیرند، آمادگی این را دارند كه در خدمت یك نیروی خارجی هم درآیند. وضعیت ما به ویژه در دوران قاجار اینگونه بودروایت های تاریخی نشان داده است كه در دوره مغول وقتی یك سرباز مغول وارد یك روستا می شد، می توانست حتی بدون اسلحه جمعیت آن روستا را اسیر بگیرد. چرا این اتفاق رخ می داد؟ به این علت كه آن جمعیت های انسانی یاد نگرفته بودند كه حقشان را بگیرند و همیشه توسط حكام ایرانی توسری خورده بودند. حال كه راس این حكام ایرانی به زمین زده شد، یك نفر دیگر مثلا یك سرباز مغول هم توانست در جایگاه او به ملت توسری بزند.
اگر حاكمی مردم را به ترس عادت بدهد و جرات را از آنها بگیرد، آنوقت این مردم فقط برای آن مستبد بله قربان گو نمی شوند، در مقابل هر مستبدی حتی مستبد خارجی بله قربان گو خواهند بود. اگر آدم ها نادان باشند و كاری به حكومت نداشته باشند، هر حكومت دیگری می تواند از نادانی آنها استفاده نماید و بهره گرفتن از این نادانی صرفا هم با حمله نظامی نیست. در دوره های هخامنشیان و مغولان این صورت گرفت. یا همچنین در جنگ های دوره قاجار. در آن دوران حكام قاجار گمان می كردند كه با ناآگاه نگه داشتن مردم می توانند حكومت بادوامی داشته و همیشه بر مردم مسلط باشند، گمان نمی كردند كه دشمن هم از این ناآگاهی استفاده نماید و دودمان مملكت را به باد بدهد.
این اتفاقات در طول تاریخ رخ داده و باید از آنها درس گرفت. به بیان دیگر اگر ما می خواهیم این مملكت باردیگر تالیفی و مولف شود باید این خطر را بپذیریم كه مردم آگاه شوند. مردم باید بتوانند در مقابل مسئولان عرض اندام كرده و مطالبه گر باشند. اگر مردم مطالبه گر شوند، آنگاه كشور كمتر لطمه پذیر می شود. در این صورت كشور كمتر خطر زیر یوغ بیگانه رفتن را حس می كند. مردم قدرتمند در مقابل دشمن خارجی چه نیروی مهاجم نظامی و چه فرهنگ مهاجم، بهتر مقاومت خواهند كرد.
نباید كاری نماییم كه داستان اسكندر یا مغول باردیگر تكرار شود. ساختار سیاسی ما باید آزادی، آگاهی و حریت را ترویج كند. در همه دوره هایی از تاریخ كه ما شكست های سهمگین خوردیم، مهم ترین دلیل این بود كه ساختار سیاسی حاكم آگاهی و آزادی را محدود كرده بود. خوب این برای مدتی جواب داد، اما بعد به ناگاه جامعه تركید و گرفتار یك انحطاط و ویرانی بزرگ شد. وقتی كه مغولان آمدند، مردم هیچ انگیزه ای برای دفاع كردن نداشتند. اصلا انتظار داشتند كه نیروی خارجی بیاید. برایشان ظلم داخلی با ظلم خارجی تفاوتی نمی كرد. آنقدر از ظلم داخلی كینه داشتند كه به ظلم خارجی پناه آوردند و نمی دانستند كه آن هم خود یك ظالم بزرگ است.
ما برای اصلاح امور فرهنگی و امور آموزشی و علمی باید ساختار سیاسی را اصلاح نماییم. یك جایی ساختار سیاسی ما در طول تاریخ پس از اسكندر زمین خورد و دیگر بلند نشد. شرق از نبود یك ساختار سیاسی مستحكم غنی و آزادی بخش تابحال رنج برده است. آزادی، آگاهی می آورد و هیچ چیز مهم تر از آزادی نیست.
منبع: جاوید شو
این پست جاوید شو را پسندیدید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب